بسم الله
متأثر شدهبودم .. از چیزی که یادم نیس ، مرتبط به اتفاقات این روزا احتمالن .. و چشایی که داش تلاش میکرد بغضشو بیرون بریزه .. و اطمینان ازینکه کسی حواسش نیس که اگه باشه هم متوجه نمیشه
هندزفری توی گوش و همینجوری که کسی توی گوشش چیزی ، میخوند با بیخیالی و حالی که مال خودشه گف : « تو دیگه گریههات نمیاد .. تو دیگه فقط خندههات میاد »
..
یا هربار که تماس میگیره که چیزی و بهم بگه .. نی نی ( نوه ) داشتن خاله یا شروع شدن برنامه محفل .. گوشام تیز میشه به شنیدن پسرکی که دومین شده در همراهی و همپایی باهام .. و اولیش ؟ چرا ازش ننوشتم ؟
..
ازین قرار بود که بغض و گریههای نکرده . نکه نکرده ، راهبندشده و نیومده ، دستاشو مشت کرده باشه دور گلومو قصد سر بازکردن نداشته باشه .. اهل گریه هم نبودم .. و حالا بیشتر شده گریهنکردنام !
احتمالن از مریضی چند روزه بعدش حرف زده بودم با کسی و شنیده بوده که نمیتونم گریه کنم
.
+ مرتبط به حال عمومی دنیا !
+ من های هایِ گریه شمارو نمیخواستم .. نمیخوام هیچ وقت .. اما شنیدم .. به دل .. و این رنج آخر ماست ✌️
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 20