صبحی کلید در دسشویی از توو چرخیده بود و قفل شده بود . تا ظهر اهالی منزل " کلید کو .. کلید کو ؟ " گویان و دِ بدو طبقه بالا :)) واحد روبرویی رو دوماده اجاره کرده و هنوز ساکن نشدن
..
بعد از ظهری عروسه زنگ زده بود به میم که " حال جنابات خوب نیس بگو مامان بهشون زنگ بزنن " .. برا معاینه چشاشون رفته بودن مشهد .. هفته قبلم یه شب حالشون بد شده بود و بالا آوردن که دکتر اینجا گفته بود چیزی نیس .. اما امروز ، هم براشون آندوسکوپی نوشتن و هم فردا باید برا قلبشون برن بیمارستان رضوی
بعد میمم صاف اومده " مامان زنگ بزنین حال بابا خوب نیس " ! مامانم ناامیـــــد ، شونه هاشون شُــــــل و چشاشون اشکی " وقتی داشت میرف گف " دگِه ببخشِن " :(
دروغ بگم ؟ مونده تا حالا بغض توو راه گلوت .. هی بیاد سمت چشاتو هی نگاه کنی به دستای رحمتش ؟
* بقره / 155
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 152