+11 .

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بسم الله القدیم

ازون بعد از ظهرای تعطیلی بود که با بچه های خاله دور هم جم شیم و مشغول بازی . خیلی سال گذشته و از تمومش کمرنگیِ تاری مونده توی ذهنم ، گنگ ، خاموش . رفته بودیم ازون قلک پلاستیکیای پسرِ شجاع خریده بودیم ، پلاستیک کهنه های زرشکی رنگ . برای کی رو یادم نیس اما یکی دیگه از بچه هام دلش خواس . قرار شد با الهام بریم و یکی دیگه بخریم که پیرمرده بسته و رفته بود . یه کم جلوترک یه مغازه دیگه م از همون قلکا داش . الهام بزرگتر بود ازم و تجربه دارتر انگار ، سپرد بهم که بمونم همین طرف خیابون و نیام اون ور . من ؟ پشت سرش راه افتادم و واستادم بیرون مغازه ، بالا سرِ قلکای پسر شجاع که ..

یهو خانمه ای اشاره کرد به قلک توی دستمو و چیزی گفت و خنده حضار :| و هول کردن ما دو تا و توضیحِ بی حاصلِ " مال خودمونه از اونجا خریدیم " و اشاره به اون دورترک ! قلک و ازمون گرفتن . برگشتیم خونه :(

خیلی سال بعدش هنوز میترسیدم از در اون مغازه رد شم . اون حوالی چهره خانم مشتری ای ظاهر می شد که داش به دخترکی که دزد گرفته بودش ، میخندید . ترسیده بودم ، تحقیر شده بودم . قلک و اما ازون پیرمرده خریده بودیم ، مال خودمون بود . گرچه خونه که رفتیم و ما وقع رو شرح که دادیم ، بزرگترمون اومد و به فروشنده فهموند دزدی نکرده بودیم اما خانمه دیگه نبود که ! رفته بود چون 

خانمه گف دیدم ازینجا برداشتش ! ازونجا برنداشته بودیمش که ، مال خودمون بود . ازون پیرمرده خریده بودیم چون

+ کمرنگ میشه ، محو میشه و خاموش ، داغیِ نگاهی که سخت تحقیرت کرده .. تو ولی اشتباهی نکرده بودی که :)


سنجاق بشهـ بهـ: پرچنهـُ پرچنگیاش
+نوشته شده در  دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 21:59  توسط پُرچِنهـ هه  | 

789 ....
ما را در سایت 789 . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 6 ارديبهشت 1397 ساعت: 23:04