" مامان بُزُگه ! مگه کسی که دلش تنگ میشه باید گریه کنه ؟ "
جینگولچه ، آروم از مامانم پرسیده . شب مونده بود خونه ما و فکر کردیم دلش برای مامانش تنگ شده بعدتر یادمون اومد روزِ فوت پسرخاله م که مامان زده بودن زیر گریه ، در جواب چرا " مامان بزگه ! گریه میکنه " شنیده " چون دلشون تنگ شده ! "
..
بدتر اینه که دلت تنگ بشه و دیگه اشکی برای ریختن نداشته باشی . کم کم روزایی می رسه که ته کشیدن و سر می کشی ! اسمش بی تفاوتیه یا ناامیدی ؟ ترجیح میدم اسمشو بذارم « بی ارزشی » ، « بی اهمیتی »
خیلی چیزا با گذر زمان ، ارزششو از دست میده . گریه هایی که کردی ، چیزایی که خواستی و میسر نشد ، اون رشته تحصیلیه ، اون لباسه ..
اینجوری که ادامه داره ، ترسیدم « تو » هم کم کم بی اهمیت شی برام ! بعدِ این همه امید
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 132