بسم الله
ساعت استراحت بین کلاسا ، مربی مهد اومد توی اتاقمون و دست یکی از دختربچههام توی دستش . داش توضیح میداد که انگشتر کوچیک دستش کرده و نتونستن با کف و صابون دربیارن از انگشتش . استادام ریخته بودن دورش و شولولولو و چی شده و صدای من از اون گوشه دور که جَو آروم کنطور اصرار داشتم " نترسونینش .. چیزی نیس .. نگین اونجوری که بترسه " .. نُچ ! نمیرسید صدام بهشون
توی همون های و هوو ، مامانِ دختر کوچولو زد زیر گریه و دِ بیا شُرشرِ اشک ! دخترچهم سِوِر و اصلا درد نداش که و هیچ خیالی نیس ، اینو اونو نگاه میکرد :)
..
امروز شاگردونههه میگف از ترس کرونا نمیتونم درس بخونم ! گلوم درد میگیره ، سرم گیج میره . هی یه جام دردش میاد
..
شاید گاهی یه لشکر تک نفرهم برای خلع سلاح کردنت کافی باشه .. یه ترس فقط که واستاده اون ورِ میدون و تو این طرف ، فروریختی .. اگه ثانیهای تسلیمش بشی . ترس بیشتر از اونی که به نظر میاد قدرت داره
789 ....برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 127