دیروز بعدِ گذروندن روزای تب دار و افتاده ، اول صبحی ، ناخون گرفتم . جیگولچه اومد . رواندازمو انداختم توی ماشین ، صبحونه جینگولچه رو دادم و بعدِ مدتها به گلدونا رسیدم . فکردم ادامه دار باشه این حال ، اما ...
بعدِ أحیای اول ، فکرده بودم چقد آروم میشه آدم ، چقد سبک میشه دلت ، بال باز میکنی انگار توی حال خوشِ الهی العفو ، اما ...
اول روشنی هوا ، شور افتاده بود به دلم یهو ، مثه حال خیلی وقتای این سالا .. یهو هول میفته به دلت ، سرگردون میشی ، آویزون
دور خودم چرخیده بودم ، خدا خدا کرده بودم .. ای که مرا خوانده ای .. ای که مرا خوانده ای
جدولمو بردم و نشستم رو پله حیاط خلوت .. یه کم حل کردم و خوب نشده بود این حال
قرآن جهیزیه مامان و حیاط خلوت و درِ بسته .. بی قراری .. بی قراری .. نشد ، آروم نشد که دلم
پا لخت کرده و سر برهنه .. سنگ ریزه جمع کردم دور هم قد مُهر و به سجده افتاده .. به لحظه اضطرار حسین (ع) قسم داده ، أینَ کُنت ؟ * گو .. أین کنت ؟ أین کنت حبیب ؟ أین کنت عزیز ؟ أین کنت رفیق ؟ أین کنت ؟
..
تو آب باشی روی آتیش ، دوا باشی روی زخم ، گوش باشی برای شنیدن ، پا باشی برای دویدن .. ما هکذا الظن بک که وا گذاشته باشی و رفته باشی .. که خونده باشی و لم تُجیب .. لا اُخبرنا بفضلک عنک یا کریم
+ ممنونم ازتون ، چشم به شرط لیاقت دعاگوئم و محتاج تر به دعای فرج .. ببخشینم جواب محبتاتونو ندادم کمی کسالت داره روزام .. باید پیدا کنم چیزیُ درونم
* أین کُنت ؟ = کجایی ؟
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 135