سوگلیه رو از شیر گرفتن . خیلیم اذیت نشده / نکرده . مثلا مامانا یه چی ( هر چی ، رنگی باشه بهتره :| ) میمالن به ... به :| ... به ... به چیشون :| بعد بچه بدش میاد یا میترسه و دیگه شیر نمیخوره . بچه های کَنه طوریم هستن که همون چیه فلفلی رو هم مثه چی میخورن :| سوگلیه ولی اذیت نشده و راحت ترکش دادن
بعد دیروز خواب بودم گوشی رو دادن بهم که " یه پسر کوچولو اینجا داشته شیر میخورده ، آقا رضام ( سوگلیه ) دیده اعصابش خورده ، الانم عمه عمه میکنه هی " چرتی طور یه کم حرف زدیم با هم . البته آقا رضا فقط الو ، عمه ، الو میکرد و منم چرت میزدم . ولی خب حرف زدیم دیگه با هم :| مسافرته و پیش " بی بی " هم رفتن :) منظورش از بی بی ، حضرت معصومه ن (س) :) دیشبم یه نصفه پاکت شیرو زده توو رگ ، جای اون چی که دیگه ازش خبری نیســـــــــــــــــــــــ :)
..
نوه خاله م کوچیکتر بود اون موقع ها از الان سوگلیه ، مامانش حالا جون نداش یا چی که بچه رو یه سال و نیمه از شیر گرف . بعد اونوخ بچه گِه :| رو فرستاده بود خونه مامانیش ، ترکِ شیر . مام اونجا بودیم اون شب . دخترو داش بازی میکرد و سرگرم بود یهو انگار از چیزی یادش بیاد شروع میکرد دوئیدن از این اتاق به اون اتاق و با داد و جیغ ، مامانشو صدا میکرد :( دل آدم آب که میشه ولی خب همینه دیگه بزرگ شدن :) گاهیم باید ترک کنی ، با درد حتی تا بهترش بهت برسه . بهتری که حالا و توی این شرایط مناسبِ حالته ، بیاد و جای چیزی رو بگیره که دیگه وقتش منقضی شده . توکل به خدا :)
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 228