843 .

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بسم الله الحافظ

با همه شوخ و شیطونیش پا به پای کتابخونی مامانش میشینه ، ضبط میکنه و بعدتر پشت گوشی برا مامانیش به زبون خودش ، با آواهای کشیده و خرده کلمات معنادار و بیشتر بی معنی قصه میگه :)

احتمالا از پیاده روی خسته بوده ، نشستن کنار خیابون به کتاب خوندن :)

..

روز جمعه ای رفته بودیم خونه شون . از فرط خستگی و شب نخوابیدن به مرز کما رفتگی رسیده بودیم . بعد از یه کم لگد زدن با پاهای لرزونی که به زور کنترل می کرد بهم بخوره ، مشغول بپر بپر از روی پاهام بود که دیگه متوجه نشدم . عمه ها خواب بودن و فرصت برا سوگلیه مغتنم :) توی گوش اون یکی عمه ش با شیشه ش نوشابه ریخته ، مامانش با دستمال گوش عمه رو پاک میکرده که اومده سراغ این یکی عمه با ویشگونای ریز و کوچولو و معاینه داخل مماغ عَمیا :| بعدم که دیده دستم روی صورتمه و فکرده دارم گریه میکنم ، مشت میزده توی صورتش و ابراز ناراحتی از کاراش :)))

..

عمه ها اگه مثه من باشن ، جور عجیب و پر غصه ای برادر زاده هاشونو دوستدارن . جور عجیب غریبی از دوست داشتن وصف نشدنیِ پیچیده با غمی عظیم تر . اینکه انگار داداشت دوباره کوچیک شده و تو فرصت داری دوباره ممد ممد صداش کنی و داداش جان از دلت کَنده شه ، اینکه اونی که توی بغلته پاره ای از وجودته از خود خود خودتون ، نفسش ، خونش ، رگ و پی اش ، اینکه انقد زنده موندی که امید زندگیتو ببینی ، این اون ور غیر قابل وصفشه

و غمش ؟ اونجا که دلت روزی هزار بار بریزه از سختی و سنگینی دنیا و اتفاقاش ، از عمق جراحتاش ، سنگینیِ چَکاش ، نگاه کنی به لطافت تنش ، پاکی روحش ، نازکی دلش و بعدتر تمامت زمزمه اللهُ خیرٌ حافظا باشه و خدا نگه دارت عزیز .. خدا نگه دارت باشه الهی


سنجاق بشهـ بهـ: خداههُ بوووووس به روی ماه ترش, شکرت شکرت شکرت, پرچنهـُ هزار الحمدلله
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 1:7  توسط پُرچِنهـ هه  | 
789 ....
ما را در سایت 789 . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 1:26