مبارکمون باشین الهی .. شما که خود تبرکی و عالم وام دارِ حضورتون .. شما که چِش مایی ، آقایی ، ارباب :)
..
وقتی میری سراغ باقی مونده کامواها و بی فکر پیش و اینکه اومد نیومد رنگا به هم ، مهم باشه ، توو سرت جرقه بافتن پتوی نوزادی ! باشه و توی دستت موتیفای رنگی نگی :)
..
غم هست و بدتر ازون غصه ست که وصفی براش ندارم این روزا که رسیده به نهایتش . در عوض فک میکنم به اینکه کوچیکتر از به زانو درآوردنه .. کوچیک و پست و زوال پذیر
..
تخلیه خوبی بود . وقتی از اولین خوشگلاسیونِ خانومانه عمرش ! اومده بود . یادم نیست چی پرسید " تغییرم کردم " یا " خوشگل شدم " (؟) از پشت لپ تاپ ، نیم خیز شدم " بیا روبوسی کنیم "
روبوسی کرده بودیم و وقتی خواستم جدا شم ازش ، خیلی لوس گفته بود " واستا میخوام گریه کنم " . گریه که نه ، تقریبا شیون کرده بود بلند بلند ، دست انداخته دور هم ، بغل کرده محکم . گریه کردم منم ، آروم آروم . گفته بودم " ان شاالله خوشبخت شی " . فکرده بودم خداشم هستی خب :)
+ دماغاشم مالید پشت گردنم ولی :)))))
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 219