وجودم رفت
و
مهرت
همچنان هست
نوشته بودم " تموم این روز و شبا انگار اسید ریخته باشن وسط قفسه سینه م " دروغ نگفته بودم که . نوشته بودم " انگار چیزی درونم در حال ذوب شدن باشه " بود / هست که . نوشته بودم " مدام به خودم پیچیدم و عذاب کشیدم و ذره ذره روحم آب شد " میشه ، باور کن شده . توی تموم اضطرابایی که تیکه تیکه روحمو میکَنه و هر بار مضطر و مستأصل زل میزنم بهش .. کی تموم میشه خدا ؟ تموم نمیشه پس چرا ؟
جوابی نیومد . انتظاری هم نداشتم . تو فکن نداشتم .. چیزی نمیشه که
+ مرا خود با تو چیزی در میان هست *
* سعدی ( شعر کامل در کامنت دونی )
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 144