910 .

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بسم الله الحفيظ

بعد امشب كه كنار آقا رضا دراز كشيده بودم توي صورتش و بيشتر لباش ، ميم و ميديدم دوباره شد بود دو - سه ساله .. اون بعد از ظهريه احتمالا قبل از دهه هفتادي ! كه مامان سپردنش بهم كه دم در مواظبش باشم .. پنج تا بچه قد و نيم قد بوديم اون موقع و علي و امين كه زود فوت كرد ، شير زد بودن و بعدِ هم .. زد به بهونه گيري و ديقه نكشيد ديدم نيس .. فكن چطور تونستم به بزرگترا برسونم نبودنشو ! احتمالا از ترسِ مامان چن باري مُردم و زنده شدم .. مثه چّي مي ترسيديم چون از مامان :)

با جنابات رفتيم دنبالش .. خانمي ديده بودش انگار كه ميرفته طرف مرز ! تموم شد .. بچه بودم و توي خيالم ديگه تموم شد .. ميمي كه ديگه نيس .. رفته و خارجكي شده يا چي توي اين دم غروب ، تموم :(

پيداش كرديم ولي احمقو ! نزديك مرز داشت راه مي رفت توو خاك و خلا ، حيرون و منتظر .. 

حالاها لب تموم مرزاي رفتن و نبودن ، لب تموم ِ تموم شدنا ، دلم گرمه به خيرٌ حافظايي كه حواسش هست .. كه حفظ ميكنه دلبندارو .. كه برميگردونه عزيزارو 


سنجاق بشهـ بهـ: فقط تو رو دارم خدا, اللهم لک الحمد حمد الشاکرین, شکرت شکرت شکرت 789 ....
ما را در سایت 789 . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 11:49