صبا تا آخرين لحظه اگه نخوابمم اما از زير رو انداز چِل تيكه بيرون نميام كه مجبور باشم با آژانس برسم به كلاس :) رسيده به روزاي سردِ استخون سوز چون . سر صب رفتم بالا و دخترا جير و پير " خانووووم مياييم پايين " يعني كلاسشون پايين برگزار ميشه . چفت هم و گُلّه شده كنار بخاري . خودم ؟ كنار درم و هوا خوبه اما عادت دارم با دستام كه مشت كردم توي هم و پاهاي گَل همَم ، ور برم ، بي كه سرما بخورم يا چيزي
كلاسش تداخل داشت و بايد ميرف سر اون يكي كلاس . يه كم بعدتر در زد ، اومد توو ، كابشن قرمزشو دراز كرد سمتم " اينو بندازين روي پاتون سرما ميخورين ". با گردن يه وري و چشاي گرم شده و شونه هايي كه وقت تسليم شدن و كم آوردن شل ميشن ، آروم پرسيده بودم " من ؟ "
ميدوني ؟ انتظارشو نداشتم خب !
برچسب : نویسنده : bporchene6 بازدید : 201